تبیان، دستیار زندگی
«من از ۲ سالگی تا ۱۴ سالگی منتظر بازگشت پدرم بودم دوران سختی را سپری کردم. امروز که جنگ پایان یافته و آب‌ها از آسیاب افتاده است شاید کسی بپرسد: به چه دلیل یک وزیر باید به استقبال آن همه خطر برود؟ واقعیت این است که این کار وظیفه بود. انجام وظیفه به هنگام خ
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

در فراغ پدر قرآن مونسم شد

گفتگو با مریم تندگویان، فرزند شهید محمدجواد تندگویان


«من از 2 سالگی تا 14 سالگی منتظر بازگشت پدرم بودم دوران سختی را سپری کردم. امروز که جنگ پایان یافته و آب‌ها از آسیاب افتاده است شاید کسی بپرسد: به چه دلیل یک وزیر باید به استقبال آن همه خطر برود؟ واقعیت این است که این کار وظیفه بود. انجام وظیفه به هنگام خطر جایی برای این گونه سۆال‌ها باقی نمی‌گذارد. اگر غیر از این بود جای پرسش و تعجب بود!» این‌ها صحبت‌های مریم تندگویان فرزند شهید محمدجواد تندگویان وزیر نفت کابینه شهید رجایی است که در سال‌های اول جنگ به اسارت بعثی‌ها درآمد و پس از سال‌ها، تنها پیکر پاک او به میهن بازگشت. در مطلب پیش رو، خاطراتی از زبان دو فرزند دختر شهید تندگویان ارائه می‌کنیم که شاید برایتان بیشتر نمودار شود که چه انسان‌های بزرگی برای حفاظت از این خاک و دین و ناموس اش مردانه ایستادند؛ بی هیچ ادعایی.

مریم تندگویان، فرزند شهید محمدجواد تندگویان

مریم تندگویان متولد سال 1357 و هم اکنون در مدیریت اکتشاف مشغول به کار است. وی می‌گوید: خاطراتی که از پدرم نقل می‌کنند و مخصوصاً وقایعی که جناب آقای مهندس سید حسن سادات بیان کرده‌اند، عمیقاً مرا با روحیات پدرم پیوند می‌دهد که چند نمونه آن از این قرار هستند: پدرت غالباً سر به زیر داشت ولی هر بار نگاه می‌کرد، تبسمش با آن چشم‌های براق انسان را مجذوب خود می‌کرد. آنچه در پدرت بیشتر به چشم می‌خورد، روحیه شاد، نجابت، صداقت در گفتار، صفا و خلوص و بالاخره آگاهی او از قرآن بود. که به مناسبت هر سخنی آیه‌ای از قرآن را شاهد می‌آورد. زندگی ساده و بی آلایش او جایی برای انتقاد باقی نمی‌گذاشت. از ویژگی‌های شاخص این شهید بزرگوار این بود که تحصیل کرده، کارآمد، مدیر، باهوش بود، او قبل از پیروزی انقلاب در زندان ساواک تحت شکنجه‌های آن ملعونان واقع شده بود.

به عنوان مهندسی کارآزموده و سپس مدیری متخصص، متعهد و انقلابی، شجاعانه به میان دریای مشکلات می‌رفت. خلوص نیت و افتادگی او در حدی بود که هیچ گاه خود را مطرح نمی‌کرد. پس از پیشنهاد جدی وزارت نفت و در آخرین مراحل انتخاب او برای این سمت، او دو نفر دیگر را از خود شایسته‌تر دانسته بود و اصرار داشت که آن دو بر او مقدمند.

زمان به سرعت می‌گذشت

روزی که وزارت او در مجلس مطرح شد، جنگ شروع شده بود. در همان جلسه رأی آورد و بلافاصله کار را شروع کرد. زمان به سرعت می‌گذشت دشمن به شدت به تأسیسات نفتی حمله می‌کرد. کارهای بسیاری برای حفظ پرسنل صنعت نفت و تأسیسات می‌بایست انجام می‌گرفت. کارها شبانه روزی بود. حتی رفتن به منزل و دیدن خانواده نیز مفهومی نداشت. صنعت نفت ایران در معرض بزرگ‌ترین خطر در طول حیات خود قرار داشت. زمانی که ایران مورد تهاجم قرار گرفت، آمادگی دفاع از صنایع نفت و گاز، پتروشیمی در حد بسیار پایین بود. اصولاً این تأسیسات برای شرایط صلح طراحی شده بود.

من با محبت او هم‌نشین هستم و محبتش در دلم می‌جوشد. ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین. قرآن مونس من شد و از خواندن آن لذت می‌برم

تأسیسات نفتی پدافندی نداشت. از این رو حضور و کار در این شرایط عملیاتی (که تماماً در فشار بالا و دمای بالا کار می‌کنند) خطر مرگ را در بر داشت. پدرم با آگاهی از این دشواری‌ها و خطرات که سرانجام هم به شهادت او منجر شد، مسئولیت وزارت را پذیرفت! وقتی پالایشگاه آبادان از کار افتاد بیش از 55 درصد توان پالایشی کشور از بین رفته بود. شبکه پخش و توزیع نفت نیز عملاً از کار افتاد. قسمت عمده ذخایر فراورده‌های نفتی در آبادان قرار داشت. علی رغم مشکلات زیاد با تمهیداتی فراورده‌های نفتی ذکر شده در مدت کمی به شهر ماهشهر منتقل و سپس به اهواز و از آنجا به تهران منتقل شود. این عملیات چند ماهی طول کشید که این موضوع یکی از دلایل سفرهای پدرم به آبادان بود.

تأمین سوخت کشور دچار مشکل شد

با از کار افتادن پالایشگاه آبادان، رساندن سوخت به محدوده‌ای که سوخت آن مناطق از این طریق تأمین می‌شود دچار مشکل شد. کشور با مشکل سوخت رسانی مواجه شد. به این دلیل هر امکان بررسی شد تا توان تولید و توزیع مواد نفتی در سطح کشور افزایش یابد. از جمله تعدادی افراد کارآمد به مشهد و خانگیران اعزام شوند تا کاستی‌های پالایشگاه خانگیران را بررسی نمایند. آن شهید هم در سفری به آنجا رفت. بعد از جلسه‌ای که با حضور وزیر و کارشناسان تشکیل شد نتیجه آن شد که پالایشگاه فعلاً قابل راه اندازی نمی‌باشد اما نتایج آن جلسه در پیشرفت بعدی پروژه موثر بود. یک سال بعد پروژه 20 درصد پیشرفت داشت. در سفر بعدی به مشهد پدرم از راه زمینی به تهران بازگشت؛ و در راه بازگشت از هر ایستگاه تلمبه خانه بازرسی کرد. در این سفر پدرم به همراه چند تن از مسئولان به ستاد شرکت نفت اهواز رفتند. در جلسه‌ای مشترک با مدیران مستقر در منطقه، حاج حدادی که شب قبل از آبادان آمده بود از درد و رنج کارکنان پالایشگاه آبادان سخن گفت و بر این نکته تأکید کرد که گلوله باران و بمباران پالایشگاه و شهر آبادان قطع نمی‌شود. او شدیداً علاقه‌مند بود تا دوباره به آبادان برای سرکشی برود. در حین همین سفر آخرش به آبادان، خبر آمد که پدرم را گرفته‌اند.

قرآن مونسم شد

تمام کودکی و نوجوانی‌ام با حسرت نداشتن پدر طی شد. مادرم می‌گوید: وقتی 2-3 ساله بودی کفش‌های او را بغل می‌کرد و کنار در انتظار پدرت را می‌کشیدی. این سال‌ها را با سرودن شعر، دردهایم را التیام دادم. قشنگ‌ترین خاطرات کودکی‌ام با خاطراتی بود که پدربزرگ و مادربزرگم از پدر نقل می‌کردند. از اخلاق خانواده دوستی‌اش، صمیمیت و محبت او می‌گفتند و در نظرم پدر اسطوره‌ای از خوبی‌هاست. نه چون پدرم است، بلکه رفتار او مرا مجذوب خود کرده است. من با محبت او هم‌نشین هستم و محبتش در دلم می‌جوشد. ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین. قرآن مونس من شد و از خواندن آن لذت می‌برم. مادربزرگم گاهی خیره به من می‌نگریست. وقتی می‌پرسیدم موضوعی پیش آمده او می‌گفت تو بسیار شبیه پدرت هستی. تو را که می‌بینم، انگار جواد را می‌بینم و من هم همچنان بی حرکت می‌نشستم تا او بتواند در خاطرات خود با پسرش دل‌تنگی‌هایش را التیام بخشد. دیگران می‌گویند من فرد بامحبتی هستم. نمی‌توانم از دیدن و یا شنیدن کوچک‌ترین بی عدالتی در اطرافم تاب بیاورم. صمیمیت در رفتار را هم می‌گویند از او به ارث برده‌ام. هنوز هم تعدادی از ایثارگران که آن شهید بزرگوار را می‌شناسند با من در تماس هستند و از بی مهری‌های زمانه و بی تفاوتی برخی مسئولان گلایه می‌کنند و بنده با ایمان و توکل بر خدا که پیشه همه شهدای ما بوده است به آن‌ها امید آینده روشن می‌دهم. ما باید به دستاوردهایی که پدران شاهدمان به ارمغان آورده‌اند، افتخار کنیم، آن‌را حفظ کرده و چونان گذشتگان از جان عزیزتر بداریم.

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع: سایت سجاد، گفتگو از سامیه امینی